سردار عبد المحمد رئوفی نژاد؛ فرمانده لشکر ۷ ولی عصر(عج) در دوران
دفاع مقدس، در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی خود به بیان
خاطراتش از مرحله آخر
عملیات بیت المقدس و آزادسازی
خرمشهر پرداخته که به مناسبت این ایام خجسته منتشر می شود:
ما چهل وهشت ساعت پشت خاکریز مستقر بودیم تا اینکه مرحله بعدی
عملیات آغاز شد. در آن چهل وهشت ساعت، فشار عراقی ها روی جاده آسفالت (شلمچه) خیلی زیاد بود و تردد هم کند شده بود.
شب ها هم از شلمچه به
خرمشهر تردد و نیروهایشان را پشتیبانی می کردند و در واقع به شکلی دفاع می کردند که پشت سرشان بسته نشود.
مأموریت ما این بود که هم جاده آسفالت شلمچه را قطع کنیم، هم اگر نیاز شد به اروندرود بچسبیم. آن هفتاد و دوساعتی که آنجا مستقر بودیم عراقی ها را می دیدیم احتمالاً آن ها پل زده و نخل ها را بریده بودند و می خواستند مسیری باز کنند که به جاده آسفالت وصل شود تا از این طریق به نیروهای
خرمشهر کمک کنند.
مأموریت ما بعد از تصرف جاده آسفالت این بود که تا حاشیه اروند برویم که عقبه عراقی ها کامل بسته شود؛ به همین دلیل دو گردان ابوذر و عمار در جناح راستمان و سه گردان سلمان،
شهدا و یاسر را هم در جناح چپمان گذاشته بودیم. گردان بلال هم احتیاط ما بود.
ما در مرحله چهارم با پنج گردان وارد عمل شدیم و با درگیری های خیلی سختی به جاده آسفالت رسیدیم و تقریباً تلفات زیادی دادیم؛ تلفات ما در مرحله چهارم با جمع کل
شهدایمان برابری می کرد.
بیشترین
شهدا را اینجا تقدیم کردیم؛ هم از مجموع نیروهای تکاورمان و هم از نیروهای مسئولمان. تلفات بسیاری هم از بچه های اطلاعات و تخریب دادیم.
هوا هنوز تاریک بود که به جاده آسفالت رسیدیم. جاده بسته شد و بچه ها کنار جاده مستقر شدند. عرض منطقه مان حدود چهار کیلومتر بود که کل این مسافت تصرف شد.
غیر از ما تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) سمت چپ ما بود، تیپ ۸ نجف و تیپ ۱۴ امام حسین (ع) هم بودند. تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) به موازات ما روی جاده آمد و پل نو و نهر عرایض را قطع کرد.
تیپ ۱۴ امام حسین (ع) و تیپ ۸ نجف هم حدود ساعت ۱۰ تا ۱۱ خط اصلی دفاعی عراق را در کنار جاده آسفالت تصرف کردند و عملاً نیروها وارد
خرمشهر شدند و دیگر ساعت یک بعدازظهر سروصدای منطقه فروکش کرد و شروع به پاک سازی و تخلیه اسرا کردیم. سراسر منطقه هم نیاز به پاک سازی و هم نیاز به تخلیۀ اسرا داشت و عمدۀ اسرا هم در خود
خرمشهر بودند.
بعدازاینکه جاده آسفالت را تصرف کردیم دیدم آنجا دیگر کاری ندارم. به
خرمشهر رفتم که ببینم اگر کاری هست، به یگان ههای دیگر در
خرمشهر کمک کنم چون هنوز با عراقی ها درگیر بودیم.
از طریق جاده وارد
خرمشهر شدم و با سرهنگ صیاد شیرازی برخورد کردم. خودش و یکی دونفری که همراهش بودند، قصد ورود به
خرمشهر را داشتند تا اوضاع واحوال را از نزدیک ببینند. گزارش مختصری هم به ایشان دادم.
تا کمپ اسرا حدود سی کیلومتر فاصله بود اسرا را با کمپرسی تخلیه می کردند همه اسرا را نگه داشته و منتظر کمپرسی بودند؛ اسرا زیاد و کمپرسی ها کم بودند.
سرهنگ صیاد شیرازی گفت: نیازی نیست همه منتظر کمپرسی بمونن، اسرا رو حرکت بدین تا اینجا تجمع نشه. با دستور ایشان همه اسرا را به صف کردند و حرکت دادند. آن صفی که در بعضی از
فیلم ها نشان داده می شود صف اسراست که روی جاده آسفالت یا در حاشیه جاده آسفالت حرکت می کنند و به سمت کمپ اسرا می روند.
بعد من با صیاد شیرازی وارد
خرمشهر شدم و تا نزدیکی های مسجد جامع رفتم و چون کار داشتم برگشتم این هم آخرین صحنه ای بود که از آزادسازی
خرمشهر در ذهنم مانده است.
فرصتی پیش آمد و در همان لحظه اول به داخل خاکریزهای دفاعی
خرمشهر رفتم. عراقی ها با پنج ردیف خاکریز چسبیده به شهر از
خرمشهر دفاع می کردند.
هر پنج ردیفش هم عجیب بود؛ داخل خاکریز اول که می رفتی مواضع، موانع، میدان مین، سیم خاردار، کانال و استحکامات محکمی وجود داشت.
خط دوم را که نگاه می کردی دوباره همان استحکامات و موانع و مواضع بین خط اول و دوم بود. خیلی از جاها غذاهایی که عراقی ها آماده کرده بودند، مثلاً نیمرو یا چایی که درست کرده بودند، هنوز داغ بود.
آن روز که رفتیم و آن استحکامات را دیدیم با خودم گفتم عجب کارهایی کرده اند! واقعاً انسان لطف خدا و همت رزمندگان را آنجا متوجه می شد. جالب است بدانید که حدود پنجاه درصد این خاکریزها را با تخریب
خانه های
خرمشهر زده بودند چون در
خرمشهر اگر بیل به زمین بزنی، به نیم متر نرسیده آب بالا میزند
کاشتن ماشین در زمین!
چون انتقال نیروهای ایرانی با هلی برن را پیش بینی کرده بودند، ماشین قراضه ها، آخرین خط دفاعی
خرمشهر بودند. در دشت کنار شهر، تیرآهن و ماشین های خراب و اسقاطی را علم کرده بودند و تقریباً جنگلی از تیرآهن و ماشین های کهنه ساخته بودند که امکان هلی برن در منطقه از بین برود.
شکستن مقاومت سرسختانه بعثی ها برای حفظ
خرمشهر
از هر امکانی برای دفاع و حفظ
خرمشهر استفاده کرده بودند. صدام هم خیلی تبلیغ کرده بود که امکان گرفتن
خرمشهر وجود ندارد. قبل از اینکه ما
خرمشهر را بگیریم، محکم می گفتند که امکانش نیست
خرمشهر سقوط کند و حقیقتش هم همین بود.
بیست هزار نفر نیرو عدد کمی نیست. عجیب تر اینکه هفتادودو ساعت مانده به مرحله آخر
عملیات، عراق بازهم فشار می آورد که نیروی بیشتری به داخل بیاورد نه اینکه نیرویی را تخلیه کند؛ یعنی اصرار داشت که
خرمشهر را حفظ کند.
من آمار دقیقی ندارم، اما گویا از وقتی ما به سمت
خرمشهر رفتیم، استعداد نیروهای عراقی در
خرمشهر تا مرحله آخر
عملیات ما چیزی حدود دو برابر شده بود. حتی می گفتند که عدنان خیرالله یا صدام با هلیکوپتر آمده اند بالای سر
خرمشهر و برای تقویت روحیه نیروها با بیسیم، با فرماندهان و نیروهای شهر صحبت کرده اند.
سقوط
خرمشهر ضربه سنگینی برای آن ها بود و نوزده هزار اسیر دادند که عده کمی نیست.
منبع:
کوچک کوتیانی، عبد المحمد، تاریخ شفاهی
دفاع مقدس: فرمانده رئوف: روایت: عبد المحمد رئوفی نژاد، سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی: مرکز
اسناد و تحقیقات
دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۳، صص ۲۴۸، ۲۴۹، ۲۵۰، ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۵۶